محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

محمدمهدی تحفه بهشتی ما

پسری است از بهشت، دلخوشی مادر و بابا

جو گیری!!!!

کافیه کارتون لاک پشت های نینجا شروع بشه!!!! تمومه دیگه!!! عین فنر از جات در میری و شروع میکنی خودت رو روی زمین قل بدی و حرکات نمایشی انجام بدی و هرچی دم دستت بیاد پرت کنی و ما رو بزنی!!!! یعنی به قول بابات فیلمولک فیلمولکی!!!! ...
15 مرداد 1390

اسباب بازی ها

از جمله اسباب بازی های شما پیچ گوشتی، آچار ، پیچ از نوع حقیقیه!!! هیچ جوره هم اسباب بازیشون رو قبول نداری!!!!! پیچ گوشتی رو میگیری از سوراخ وسط آچار میکنی توش و میشه هواپیما!!! به جای تفنگ اسباب بازی ×× فندک آشپزخونه رو میگیری و عوض اینکه کیوکیو کنی ازش به عنوان چماق استفاده می کنی و میفتی دنبال من و بابات!!!!! ×× اصلا دلم نمیخواست که به این زودی با تفنگ آشنا بشی!!! به لطف سریال مختارنامه با مفهوم جنگ و خین و خین ریزی آشنا شدی و بعدشم که سریال نابرده رنج که شیفته اسد بودی!!!!‌ کامبیز دیرباز رو که میدید میگفتنی اسد اسد!!! کیو کیو!!! این شد که تفنگ به دست شدی!!!!   ...
15 مرداد 1390

افطاری در جوار پارک فدک

سلام از اونجایی که بابا مصطفی بچه ی شرق تهرانه و توی هیئت محبان المهدی بزرگ شده، اگه جور بشه هر چند وقت یه بار میریم هیئت. امشب بعد از مدت ها تونستیم به بهونه افطاری هم که شده بریم هیئت. در جوار پارک فدک. شما که خب طبق معمول با من نیومدی بالا پیش خانوما!!! با پدرت رفتی قسمت مردونه و بعد از اندکی رسیدید به پارک!!!! و من هم بهتون ملحق شدم!!! شب عالیی بود!!!! برای اولین بار رفتی توی این سرسره بزرگ ها که تونل داره و همراه با خوشحالی فراوان و جیغ های بنفش از تونل ها رد میشدی!!!‌ از میله ها آویزوون می شدی و حسابی خسته شده بودی!!!! راستی!!!‌امروز برای دومین بار در امسال من و بابا مصطفا با تحمل مشقات زیادی کچلت کردیم!!!!!!! ماشاء...
13 مرداد 1390

بازی در نمایشگاه قران!

سلام! امشب بعد از اینکه خیالمون راحت شد که گردن بنده سالمه و چیزیش نیست، از کنار مصلی رد شدیم که یه هو تصمیم گرفتیم بریم نمایشگاه!!! بعد از پرداخت 500 تومان ورودی!! و پارک ماشین وارد محوطه نمایشگاه شدیم. از اونجایی که وقت اذان بود و ملت در حال افطار، برای خودمون خوش خوشان رفتیم سمت بخش کودک نمایشگاه. تعدادی میز و صندلی کوچک با مداد رنگی و کاغذ و پازل!!! سه تایی نشستیم و شروع کردیم به بازی!!!‌ من و بابا مصطفی روی زمین و شما روی صندلی فسقلی!!! خب موقع ما که از این چیزا نبود!!! ما هم در جوار نبات مامان کلی حال کردیم!!!! بعد تصمیم گرفتیم بریم از سالن حجاب و عفاف دیدن کنیم که خوشبختانه اونجا هم امکانات متعدد بازی کودک داشت!!‌و ب...
11 مرداد 1390

تبریز با نبات...

سلام!!! =) من خاله ی نباتم!نباتب بی مرام خاله رو تنها می زاره میره مفاسرت!نه!مسافرت! هم اکنون در جوار مامان نبات نشستیم و بعد از وارد کردن تمامی پس فورد های ممکن بعد از دو ساعت وارد وب شدیم! حال آپ کوچکی از نباتی می کنیم و از دست خواهر محترم فرار می کنیم =)) اوخ!نبات و نیگا! داره تکنیک بروسلی می زنه...! مامان: وقتی ناجوانمردانه به کمک عمو یوسف و علی کوچولو با چمن های زده و خشک شده محوطه کتابخونه ملی تبریز (اونجا ساکن بودیم) بابا رو کردید زیر چمن!!! مشارکت در کشیدن گل و آقاشیر بر روی اشیاء!!! ...
4 مرداد 1390
1